Please ensure Javascript is enabled for purposes of website accessibility رفتن به محتوای اصلی

مرزها زیبا هستند: آنچه از کار با کودکان پیش دبستانی مبتلا به اوتیسم آموختم

10 سال پیش بود که من برای اولین بار پست خود را به عنوان یک فوق حرفه ای در یک کلاس پیش دبستانی در سیستم مدرسه Cherry Creek پذیرفتم. می‌دانستم که عاشق کار کردن با بچه‌ها، به‌ویژه بچه‌های زیر پنج سال هستم. این کلاس درس قرار بود برای من خاص باشد، این یک کلاس پیش دبستانی برای بچه های دو تا پنج ساله بود که مبتلا به اوتیسم یا سبک های یادگیری مانند اوتیسم تشخیص داده شدند.

من به تازگی محیط کاری را ترک کرده بودم که سمی ترین محیطی بود که می توانید تصور کنید. آزاری که شبیه تحسین و عشق به نظر می رسید همان چیزی بود که سال ها قبل از شروع به کارم در سال 2012 می دانستم. خودم به روشی سالم فهمیدم که خلاق و بازیگوش هستم و علاقه زیادی به کار با کودکان دارم.

وقتی در روز اول به اطراف کلاس جدیدم نگاه می کردم، می توانستم ببینم که انفجار رنگ اصلی که به طور معمول محیط پیش دبستانی را فرا می گرفت، با ورقه های پلاستیکی راه راه که به قفسه های چوبی بسته شده بودند، خاموش شد. هیچ پوستری روی دیوارها آویزان نشده بود و همه فرش های گرد به جز یک فرش گرد در مرکز جلوی اتاق روی طبقات دیده می شد. اولین جلسه مان با بچه ها را دیدم، چهار قلب جوان که اکثراً غیرکلامی بودند. این بچه‌ها، اگرچه اکثراً نمی‌توانستند آنطور که من عادت داشتم ارتباط برقرار کنند، پر از اشتیاق و علایق بودند. من دیدم که چگونه یک کلاس درس طراحی شده برای بازی آرام و عمدی راهی برای این بچه ها بود تا آنقدر در محیط خود غرق نشوند. تحریک بیش از حد می تواند منجر به فروپاشی شود، به این احساس که جهان از محور خود خارج می شود و دیگر هرگز درست نمی شود. با تبدیل شدن روزها به هفته ها و تبدیل شدن هفته ها به سال، آنچه را که من شروع به درک کردم، این است که به شدت هوس کردم یک محیط ساختاریافته و آرام در خودم وجود داشته باشم.

قبلا شنیده بودم "برآمده از هرج و مرج، فقط هرج و مرج را درک می کند" این برای من در زمان زندگی ام که به عنوان پاراگراف کار می کردم بسیار صادق بود. من جوانی بودم که با پایان پر فراز و نشیب ازدواج والدینم و زندگی نامنظم و آسیب رسان با تلاش های حرفه ای قبلی ام دست و پنجه نرم می کردم. رابطه من با دوست پسرم آشفتگی آشفته‌ای را که در آن بیدار می‌شدم، غذا می‌خوردم و می‌خوابیدم تداوم می‌یابد. هیچ تصوری از زندگی بدون درام نداشتم و به نظر می‌رسید که گردابی از ناامنی و بلاتکلیفی باشد. چیزی که در کارم در یک کلاس درس ساختار یافته یافتم این بود که قابل پیش بینی بودن برنامه در کنار دانش آموزانم باعث آرامش من شد. من از همکارانم و متخصصانی که در کنار آنها کار کردم یاد گرفتم که مهم است کاری را که می گویید انجام دهید، زمانی که می گویید قرار است انجامش دهید. من همچنین شروع به درک این واقعیت کردم که مردم می توانند بدون انتظار چیزی به دیگران خدمت کنند. هر دوی این تصورات برای من غریبه بودند، اما من را به سمت آغاز زندگی سالم تر سوق دادند.

در حین کار در کلاس، یاد گرفتم که مرزها مهم هستند و مطالبه آنچه نیاز دارید خودخواهانه نیست، بلکه ضروری است.

دانش‌آموزانم، آن‌هایی که به طرز شگفت‌انگیزی با هم مرتبط بودند، بیش از آنچه می‌توانستم به آنها امید داشته باشم، به من آموختند. به دلیل حضور در کلاسی که برای نظم، قابل پیش بینی بودن، و ارتباط واقعی و واقعی طراحی شده بود، توانستم خودم را در مسیر بی نظمی به سوی اصالت و سلامت قدم بردارم. من تا حد زیادی شخصیت خود را مدیون کسانی هستم که نتوانستند عمق شخصیت خود را به گونه ای که کل جامعه درک می کند نشان دهند. اکنون، بچه هایی که با آنها کار کردم، در مقطع راهنمایی هستند و کارهای شگفت انگیزی انجام می دهند. امیدوارم هرکسی که آنها را ملاقات می کند به روش من یاد بگیرد که مرزها زیبا هستند و آزادی را فقط می توان در پایه ای از موارد قابل پیش بینی یافت.