Please ensure Javascript is enabled for purposes of website accessibility رفتن به محتوای اصلی

سقوط

براساس رویدادهای واقعی (شل)

لحظه ای در اواخر پاییز وجود دارد ، هنگامی که بیشتر برگها از شاخه های خود بیرون می افتند و در پیاده رو یا در ناودان آویزان شده اند ، جایی - خشک ، ترد و بی حوصله - وقتی متوجه می شوید که سقوط دروازه را به راستی بسته است یک تابستان دیگر و از نظر فصول سال ، این یک لحظه گذار است ... نه به خاطر آنچه تقویم می گوید یا به دلیل اینکه زمین به طریقی کج یا می چرخد ​​، بلکه به این دلیل است که قلب شما می داند که همه برنامه های بهار در حال حاضر خاطرات هستند یا در غیر این صورت از دست رفته اند. و ناودان برای برگ تقریباً به اندازه شاخه قله درخت چوب پنبه درختچه ای بزرگ نیست.

همچنین لحظه ای است که روی صندلی Fantastic Sam's نشسته اید و موهای بریده شده را در دامن خود می بینید و احساس می کنید که باید متعلق به شخص دیگری باشد - زیرا به هیچ وجه سر شما این تعداد تارهای خاکستری را در خود نگه نمی دارد. و از نظر فصول زندگی ، این لحظه گذار است ... نه به دلیل شمع روی کیک یا چند دور زمین به دور خورشید ، بلکه به این دلیل که جوانی در حال حاضر بیشتر انعکاس است تا واقعیت ، و بسیاری از خاطرات ساخته شده است ، احتمالا در غیر این صورت از دست رفته است.

بنابراین ، روی نیمکتی نه چندان دور از برگهای افتاده نشستم ، آسمانی تیره و تار در سرمای ماه نوامبر آویزان بود و به موهای خاکستری در دامانم از صبح زود فکر می کردم و مسیری را که یکبار ، سالها پیش در زندگی من طی نشده بود ، در نظر گرفتم. اینها همیشه مسیرهای کاملی هستند ، مسیرهایی که طی نشده اند ، زیرا هرگز فرصتی برای کمتر شدن نداشتند - و بازتاب معمولاً بیشتر از واقعیت عاشقانه است. اینطور نیست که من در آن لحظه احساس پیری کردم ؛ اما دیگر احساس جوانی نمی کردم در جایی ، اعتدال زندگی من فصل جدیدی را آغاز کرده بود. و نسیم پاییزی سرد بر گونه ام فشار می آورد.

تابستان تا پاییز در فصول ما یک تحول فاحش است ، زیرا بیشتر از هر زمان دیگری از نظر دیدگاه آلوده است. هیچ تابستانی در تابستان تکمیل نمی شود. زمستان همیشه خیلی سریع می آید ؛ و در بین آنها پالت های باشکوه و پس زمینه آبی عمیق درختان در مقابل چند هفته آسمان بعد از ظهر قرار گرفته است. سپس برگها می افتند ، آسمان فرو می ریزد ، و نسیمی - هنگامی که روی پوست گرم می شود - بیشتر گزنده است تا دعوت کننده. این فقط انسان است که در برگهای ریخته شده احساس غم و اندوه کند و تعجب کند که موهای چه کسی در اطراف پای شما خاکستری شده است. فقط انسان است که در برابر فصل ها زمان بیشتری را آرزو کند. در آن لحظه ، احساس کردم کارهای بیشتری وجود دارد که هرگز انجام نمی دهم ، نسبت به کارهایی که هرگز انجام نخواهم داد.

سپس یک اتفاق قابل توجه رخ داد. یک اتومبیل با سرعت از کنار ، نزدیک محدوده عبور کرد ، و همانطور که گذشت ، برگهای ناودان بیدار شدن خود را مهار کردند. آنها مثل بچه ها روی سواری غلت می زدند و باد را از کنار جاده بیرون می کشیدند و به هوا می بردند ، جایی که نسیم بزرگتری را می گرفتند ، که آنها را حتی بالاتر می برد ، در خیابان و روی پشت بام ها ، به مکانی که جدید بود. ، سفری که بلند و پر شور بود. و متوجه شدم که فصل آنها تمام نشده است. از جهات مختلف ، تازه شروع شده بود. و مکانهایی که فقط چند هفته قبل از شعبه خود می توانستند ببینند ، مقصد و لحظاتی بود که به آنجا می دویدند. نسیم دیگر آنقدر روی گونه ام سرد نمی شد. با احتمال شعله ور شد و من بلند شدم.

و اگرچه من 98٪ مطمئن هستم که این همه تخیل من بوده است ، به هر حال این را به عنوان بخشی از حافظه خود حفظ می کنم. همانطور که ایستاده بودم تا دور شوم ، یک ماشین دیگر ، یک وزش باد دیگر و گروه دیگری از برگها روی باد رها شد. آنها بلند می شدند و می رقصیدند و شادی می کردند. و در حالی که آخرین دسته دسته به بالاترین سطح خود می رسید ، لحظه ای متوقف شد - در زمان و مکان معلق - چرخید ، و یک چشمک سریع و لبخندی به من زد ... قبل از سوار شدن نسیم به مکانی در دوردست یک فصل قبل چیزی بیشتر از یک ذره در افق نبود.

لعنت به فصل ها ما متولد شده ایم تا بر باد سوار شویم.