Please ensure Javascript is enabled for purposes of website accessibility رفتن به محتوای اصلی

غم و اندوه و سلامت روان

پدر پسرم چهار سال پیش به طور غیر منتظره ای درگذشت. او 33 ساله بود و یک سال قبل از آن با اختلال استرس پس از سانحه ، اضطراب و افسردگی تشخیص داده شد. در زمان مرگ او پسرم شش ساله بود و من کسی بودم که قلب او را با اخبار می شکستم در حالی که من داشت درد او را خرد می کردم.

چندین ماه علت مرگ ناشناخته مانده بود. تعداد پیام ها و س questionsالاتی که از غریبه ها در مورد مرگ وی دریافت کردم بیشمار بود. بیشتر تصور می کرد که او خودکشی کرده است. یک نفر به من گفت که آنها واقعاً می خواستند علت مرگ او را بدانند زیرا باعث بسته شدن آنها می شود. در آن زمان من در مرحله عصبانیت غم و اندوه قرار داشتم و به آن شخص گفتم كه بستن آنها برای من معنایی ندارد ، زیرا من پسری دارم كه خودم می توانم بزرگ كنم و هرگز تعطیل نمی شود. من از اینکه همه فکر کردم ضرر آنها از پسرم بیشتر است ، از همه عصبانی بودم. آنها چه کسی بودند که فکر کنند در زندگی جیم جایی دارند که اکثر آنها سالها با او صحبت نکرده بودند! من عصبانی بودم.

در ذهن من ، مرگ او برای ما اتفاق افتاده بود و هیچ کس نمی توانست با درد ما ارتباط برقرار کند. مگر می توانند. خانواده های جانبازان و کسانی که یکی از عزیزان خود را به دلایل ناشناخته از دست داده اند ، دقیقاً می دانند که من چه چیزی را پشت سر می گذاشتم. در مورد ما ، خانواده ها و دوستان جانباز مستقر. سربازان اعزامی هنگام اعزام به مناطق جنگی سطح بالایی از ضربه را تجربه می کنند. جیم چهار سال در افغانستان بود.

Alan Bernhardt (2009) در Rising to the Challenge of treating Vete / OEF OEF / OIF with Co-اتفاق می افتد PTSD و سوuse مصرف مواد ، کالج اسمیت مطالعات در کار اجتماعی ، دریافت که طبق یک نظرسنجی (Hoge و همکاران ، 2004) ، درصد بالایی سربازان ارتش و تفنگداران دریایی که در عراق و افغانستان خدمت می کنند ، ضربه سنگین جنگی را تجربه کردند. به عنوان مثال ، 95٪ تفنگداران دریایی و 89٪ سربازان ارتش که در عراق خدمت می کنند ، مورد حمله یا کمین قرار گرفته اند و 58٪ سربازان ارتش که در افغانستان خدمت می کنند ، این تجربه را داشته اند. درصدهای بالای این سه گروه همچنین با آتش توپخانه ، موشک یا خمپاره (به ترتیب 92٪ ، 86٪ و 84٪) شاهد اجساد مرده یا بقایای انسان (به ترتیب 94٪ ، 95٪ و 39٪) بوده اند ، یا کسی را به شدت مجروح یا کشته می داند (به ترتیب 87٪ ، 86٪ و 43٪). جیم در این آمار گنجانده شده است ، اگرچه او در ماه های قبل از مرگ به دنبال درمان بود اما شاید کمی دیر شده باشد.

یک بار عواقب تشییع جنازه غبار را پاک کرد و پس از اعتراض زیاد ، من و پسرم نزد پدر و مادرم نقل مکان کردیم. برای اولین سال ، این رفت و آمد به بزرگترین ابزار ارتباطی ما تبدیل شد. پسرم در صندلی عقب با موهایش به عقب برمی خیزد و چشمانی تازه قلبش را باز می کند و احساساتش را خالی می کند. من نگاه اجمالی پدر و مادرش را از طریق چشمان او و نحوه توصیف احساسات خود ، و لبخند طرف دلسوز می گیرم. جیمز قلب خود را در وسط ترافیک بین ایالت 270 می ریخت. من فرمان خود را می گرفتم و اشک ها را نگه می داشتم.

بسیاری از افراد پیشنهاد دادند که من او را به مشاوره برسانم ، که مرگ ناگهانی پدر جانباز او مسئله ای است که یک بچه واقعا با آن دست و پنجه نرم می کند. رفقای نظامی سابق پیشنهاد کردند که ما به گروههای طرفداری بپیوندیم و در سراسر کشور عقب نشینی کنیم. من فقط می خواستم به موقع زنگ مدرسه 8:45 صبح او را درست کنم و به محل کار خود بروم. می خواستم تا حد ممکن عادی بمانم. از نظر ما ، عادی رفتن به مدرسه و کار هر روز و یک فعالیت سرگرم کننده در آخر هفته بود. من جیمز را در همان مدرسه او نگه داشتم. او هنگام مرگ پدر در کودکستان بود و من نمی خواستم تغییرات زیادی ایجاد کنم. ما قبلاً به خانه دیگری نقل مکان کرده بودیم و این مبارزه بزرگتری برای او بود. جیمز ناگهان نه تنها من بلکه پدربزرگ و مادربزرگ و مادربزرگش مورد توجه قرار گرفت.

خانواده و دوستانم به یک سیستم پشتیبانی عظیم تبدیل شدند. من می توانستم روی مادرم حساب کنم که هر وقت احساس کردم غرق در احساسات هستم یا به استراحت احتیاج دارم ، مسئولیت را برعهده بگیرد. سخت ترین روزها این بود که پسر خوش اخلاقم با خوردن غذا یا زمان دوش گرفتن شانه خالی می کرد. بعضی روزها صبح از خواب بیدار می شد و از رویاهای پدرش گریه می کرد. در آن روزها صورت شجاعانه ام را می پوشیدم ، روز را از کار و مدرسه می گرفتم و روز را با او صحبت می کردم و به او دلداری می دادم. روزي ديدم كه در اتاقم حبس شده ام و بيش از هر زمان ديگر در زندگي گريه مي كنم. روزهایی وجود داشت که من نمی توانستم از رختخوابم بلند شوم زیرا اضطرابم به من گفت اگر از در بیرون بیایم می توانم بمیرم و پسرم صاحب دو پدر و مادر مرده خواهد شد. پتوی سنگینی از افسردگی بدنم را پوشانده بود و سنگینی مسئولیت همزمان مرا برمی داشت. با چای داغی که در دست داشت مادرم مرا از رختخواب بیرون کشید و من می دانستم که وقت آن رسیده است که به یک متخصص صحبت کنم و غم و اندوه را درمان کنم.

من سپاسگزارم که در یک محیط دلسوز و ایمن کار می کنم و می توانم با همکارانم در مورد زندگی ام صریح باشم. یک روز در هنگام ناهار و فعالیت یادگیری ، دور میز رفتیم و بسیاری از تجربیات زندگی را به اشتراک گذاشتیم. پس از به اشتراک گذاشتن اطلاعات من ، چند نفر پس از آن به من مراجعه کردند و پیشنهاد کردند که با برنامه کمک به کارمندان خود تماس بگیرم. این برنامه چراغ راهنمایی بود که برای عبور از آن لازم داشتم. آنها جلسات درمانی را برای من و پسرم فراهم کردند که به ما کمک می کرد ابزار ارتباطی ایجاد کنیم تا به ما کمک کند تا با غم و اندوه کنار بیاییم و از سلامت روانی خود مراقبت کنیم.

اگر شما ، یک همکار یا یکی از عزیزانتان در شرایط سخت روانی با مشکلات سخت روحی روبرو هستید ، صحبت کنید و صحبت کنید. همیشه شخصی وجود دارد که از طریق آن به شما کمک کند.